دوشنبه, 31 ارديبهشت 1403  -  12 ذي‌القعده 1445 -  20 می 2024
شما اینجا هستید: صفحه نخست وبلاگ یادداشت ها یادداشت/ نیمه ی تر و گم واویده قمرو نویسنده: دی زاغو برازجونی


یادداشت/ نیمه ی تر و گم واویده قمرو نویسنده: دی زاغو برازجونی

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 رای)

 امروز هم طفق هر روز ، رفتم خونه همساده ی کاوادیمون ، زینو(زینت) اینا ، که بیشینیم سی خومون گپ و روات کنیم ، زینو گف: دی زاغو حال داری کمکمون سوزی پاک کنی ، گفتم: ها چطو ندارم ، بیار تا پاک کنیم ، گف: زیاده ، نهادمشه توو آشپزخونه ، بیو تا بریم اونجُو ، ما رفتیم توو آشپزخونشون تا یه کوپِ سُوزینی نهاده ، دخترش قمرو هم نِشسه هاسی پاک میکنه ، ما سلام علیکی پُی قمرو هم کردیم و کارد مُسه چوووینی هم وُ زینو اِسدُم و شورو وُ پاک کردن کردم و پرسش کردم ، ئی همه سوزی سی چنه؟ زینو سرشه تکونی داد و گف: پرس دختر خانم بکنا ، گفتم: قمر خانم ، ئی همه سوزی سی چنه؟ گف: چه بُگم ، مانیم وُ دس مو خسه واویده میخا جلدی شیم بده تا ری دلش دیراوم ، زینو گف: دی زاغو بخدا دوسال ِ که سی ئی دختر خاسگار میا و پاکشونه رد میکنه ، خـُم و بواش گفتیم : یه آشی دُرُس کنیم ؛ بلکم خدا کمک کرد و خانم وُ یکی از خاسگارل بله دا ، والا زهلمون میره مردم ریمون گپ درارن گفتم:هاا نپس آش سی امر خیره ، به به بسلامتی ، خو ایسو قمر خانم ، سیچه خاسگارلته رد میکنی؟ قمرو گف: باو طهوم نیسن ، هرکموش یه طریه ، یکیش وُ پیلش مینازه ، یکیش نوکر و کلفت میخا ، یکیش عروسک و مانکن میخا ، خلاصه هیشکموش پی انتظارات مو نمیسازه. گفتم: خو تو از نیمه گم واویدت که زور میزنه و پیدا واوو ولی ردش میکنی چه انتظاری داری؟ قمرو گف: بخدا مو انتظار زیادی ندارما ، از لحاظ قیافه ، خوم میفهمم هیچ پُسری وُ پُی ما دخترل نمیرسه ولی قیافش بقدی بو که واوو سِیلِش کنی ، یه حوقوق بخار نمیری هم داشتو و به معنی واقعی کلمه ، مِرد بو ، بی سواد هم نبو ، هِمی ، زینو گف: دی زاغو والا میوینی ، رفته چارکلاس یاد گرفته و پُی دوتا دوس و رفیق افتاده و میگو هیچ انتظاری وُ همسرم ندارم ولی پونصدتا دکتر و مهندسه رد کرده ، بخدا دخترو لیوه واویده ، گفتم: نه اتفاقا کارِش پسندمه ، مو که وُ نظرش احترام مِیلم ، زینو بُق کرد و سِیلم کرد و هیچ نگفت و ادامه دادم گفتم: ولی یه سوالی ، یعنی داخل ئی خاسگارلت هیشکموش ئی شرایطه نداشت؟ قمرو گف: " باور میکنی دی زاغو ، هیشکموش شرایطمه نداشت ؟ بُخدا یکیش بازویی داشت قِدِ بازو آرنولد ، وختی ریوِریم مینشِس ، طهری فیگور میگرف که میخاس بترکه ، بخالش مو دینده ی بازوش میگردم ، والا بخدا مو زهلم وَش میرف ، یکیش هم پیلدار بی اومده بی چنان از بالا سِیلم میکرد که انگاری نوکر میخا بوسونه ، منم یه جواو ردی وش دادم تا پنجراوو ، مو دینده ی درک متقابل میگردم ، دینده ی یار و دلدار میگردم ، دینده ی کسیم که وقتی وِرِشی ، بو یه رنگی بده و صداقت وَش چُر کنه و واوو پاش آیندته بسازی ، مردیه نمیخام که روزی یه سرویس طلا سیم بوسونه ولی کافیشاپشه پُی باقی زنل بره ، کِسیه میخام که مثِ بوام که میگو اول خدا دوم زینت ، او هم بوگو اول خدا دوم قمر ، مونم بگم اول خدا دوم شوهر ، طوری بوییم که بَعد از شص و پنج سال زندیی مُشترک ، کِیف کنیم که وِر همیم ، مو ئی پُسرل امروزیه نمیپسندم که فقد میگن دختر پاک و پلشت نیسی ، چطو نیسی؟ اونا خوشون هزار جور میگردن ولی نمیخان زنشون اوطری بو ، اصن قوول نمیکنن که خوشون هم بُید اول خوو بوون تا بترن زن خووی گیرشون بیا ، بخالشون ما که ازدواج نمیکنیم سی محض ایه که خاسگار نداریم ، نه خیرم خیلی هم داریم ولی وُ کسی افتخار میدیم که ارزشمونه داشتو" مو گفتم: آفران قمرو آفران ، بعد ریو زینو کردم گفتم: اصن لازم نی سی محض دخترت آش بسازی ، بی زحمت آشکو نذر نیمه ی تروگماویدش بُکو تا جواو بده ، دخترت هیچ مشکلی نداره ... خلاصه دی سی خومون صفه نهادنِ پس سر مردله ادامه دادیم و سُوزی پاک میکردیم فقد شرمنده که نمیترم باقیشه بگم سی محضی که خصوصی بی هادیی ها. ادامه داره...