دوشنبه, 31 ارديبهشت 1403  -  12 ذي‌القعده 1445 -  20 می 2024
شما اینجا هستید: صفحه نخست وبلاگ یادداشت ها قدرت نظام سیاسی درنظام بین الملل


قدرت نظام سیاسی درنظام بین الملل

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 رای)
نويسنده : سيد‌حسين جعفري*

 پيش از پرداختن به اين مسئله که چه عواملي منجر به افزايش يا کاهش قدرت يک واحد سياسي و کاميابي يا عدم کاميابي آن در تحقق اهداف و تامين منافع ملي مي‌گردد، شناخت و تبيين مفاهيمي نظير واحد سياسي و نظام از اهميت بسيار زيادي برخوردار مي‌باشد. واحد سياسي اصطلاحي است که در حوزه علوم سياسي از کاربرد بسيار زيادي برخوردار است و نخستين مفهومي که از آن در اذهان متبادر مي‌گردد، تصوير و مفهومي تحت عنوان دولت است. دولت يعني واحد سياسي و واحد سياسي يعني دولت. در همين راستا هنگامي که از يک واحد سياسي در نظام بين‌الملل سخن به ميان مي‌آيد، آنچه که مورد توجه قرار مي‌گيرد، بحث و بررسي پيرامون نقش دولت‌ها و جايگاه آنها در مناسبات مربوط به حوزه قدرت و تامين منافع ملي مي‌باشد. دولت‌ها بازيگران اصلي و تعيين کننده در ساختار نظام جهاني هستند که بدون حضور آنان سخن گفتن از مباحثي نظير مشروعيت، مقبوليت، همکاري‌هاي بين‌المللي و ... در پي مطالعه سياست بين‌الملل امري بيهوده به نظر مي‌رسد. بنابراين براي فهم يک واحد سياسي نيازمند بازخواني مفهومي به نام دولت خواهيم بود. در رابطه با مقوله دولت و اهميت آن در علم روابط بين‌الملل، سخن بسيار گفته شده است. در اينجا و به دليل جلوگيري از اطاله کلام و انحراف از مبحث اصلي اين نوشتار، اشاره اي کوتاه به تعريفي که از مفهوم دولت ارائه گرديده است خواهيم داشت و سپس با بررسي و تجزيه و تحليل عناصر تشکيل دهنده دولت به تشريح مفهوم نظام خواهيم پرداخت. در پايان به اين سوال پاسخ خواهيم داد که چه زماني يک واحد سياسي در نظام بين‌الملل قدرتمند محسوب مي‌گردد.

در رابطه با تعريف دولت مي‌توان گفت که دولت عبارت از عده‌اي از مردم است که در يک محدوده مشخص جغرافيايي تحت عنوان سرزمين جاودانه سکني گزيده‌اند و داراي حکومتي هستند که به وضع و جاري نمودن قوانين اقدام مي‌نمايد و از حاکميتي برخوردارند که به صورت روح حاکم و قدرت عالي، آنها را از تجاوزها و تعرض‌هاي داخلي و خارجي در امان مي‌دارد. در اين تعريف از دولت‌، چهارعنصر مردم، سرزمين، حکومت و حاکميت از جمله عناصري هستند که از اهميت ويژه‌اي برخوردارمي‌باشند. عناصر تشکيل دهنده دولت يک کليت به هم پيوسته و تجزيه‌ناپذير مي‌باشند و فقدان يا کاستي در هريک از آنها جايگاه دولت را تحت عنوان يک عنوان سياسي خدشه‌دار مي‌نمايد. درميان عناصر تشکيل دهنده دولت دو عنصر حکومت و حاکميت نسبت به عناصر ديگر تشکيل دهنده دولت نيازمند بررسي و تبيين بيشتري مي‌باشند. مراد از حکومت دراين تعريف همان صورت نظام سياسي مي‌باشد. اما هنگامي که سخن از قدرت دولت تحت عنوان يک واحد سياسي، تنظيم و اجراي سياست خارجي و رفتار آن در صحنه نظام بين‌الملل به ميان مي‌آوريم قطعا صورت واحد سياسي در قالب حکومت اهميت پيدا مي‌کند. اما حاکميت به معناي قدرت بالا دستي يا قدرت قهريه عالي بکار مي‌رود که گاه آنرا با قدرت حکومت درآميخته به گونه‌اي قدرتي مطلقه و خودکامه تعبير و تفسير نموده‌اند. با بسط و گسترش حقوق بين‌الملل و پذيرش هم‌افزايي ميان واحدهاي سياسي و يا به عبارتي دولت‌ها و همگرايي هرچه بيشتر ميان آنان مفهوم کلاسيک حاکميت آرام آرام جايگاه خود را از دست داد و تفسيرهاي جديدي از آن در محافل علمي و آکادميک ارائه گرديد. نکته قابل توجه در رابطه با حاکميت آنست که تصميم‌گيري و اجراي آنها به دست نهادها و ارگانهاي متعدد به واسطه وجود عنصر حاکميت است که به تحقق خواهد رسيد. اين درحاليست که همين تصميم‌گيري و اجراي آنان به مجرد ورود يک حاکميت در صحنه سياست بين‌الملل با محدوديت‌هاي بسيار روبرو مي‌گردد. ازآنجا که واحدهاي سياسي متعددي در پيرامون دولت در صحنه نظام بين‌الملل قرار دارند و هريک به اقتضاي منافع خود عمل مي‌نمايند، اختصاص هرچه بيشتري از قدرت و توزيع منابع منجر به تشديد محدوديت‌ها و تقابل هرچه بيشتر ميان واحدهاي سياسي در نظام جهاني مي‌گردد. اينچنين بود که حاکميت به معناي وستفاليايي آن يا همان مفهوم کلاسيک با چالش‌هاي جدي روبرو گرديد.

مسئله بعدي‌، واکاوي مفهومي تحت عنوان نظام است .نظام در علوم سياسي از مجموعه‌اي از متغيرهايي شکل گرفته است که به شدت به يکديگر وابسته‌اند و هرگونه تحول و دگرگوني درهريک از متغيرهاي وابسته که عناصر متشکله نظام به حساب مي‌آيند، منجر به تحت تاثير قرار گرفتن ديگر متغيرها و سرايت آن به بخش‌هاي ديگر مي‌گردد. در اين معرفت از نظام، نظام بين‌الملل نيز به تبعيت از نظام به مفهوم کليت به هم پيوسته‌اش، محيطي است که در آن واحدهاي سياسي بين‌الملل به عنوان متغيرهاي وابسته عمل مي‌کنند. به گونه‌اي که کنشها، جهت‌گيري‌ها، اهداف و خواسته‌هاي واحدهاي مزبور از نظام بين‌الملل تاثير مي‌پذيرد و بالعکس بر نظام بين‌الملل تاثير مي‌گذارد.

پس از بررسي مفهوم واحد سياسي در قالب مفهوم دولت و واکاوي مفهوم نظام به اين پرسش بسيار کليدي و قابل تامل خواهيم رسيد که براستي چه زماني يک واحد سياسي در نظام جهاني قدرتمند محسوب مي‌گردد؟ چه زماني مي‌توانيم بگوييم که فلان دولت يا فلان واحد سياسي در ساختار نظام بين‌الملل داراي دست برتر در معادلات و تصميم‌گيري‌هاي بين‌المللي مي‌باشد؟ آيا صرف تکيه بر دستاوردهاي علمي نظير پيشرفت‌هاي پزشکي و ... تعيين‌کننده قدرت و اقتدار يک کشور در عرصه نظام بين‌المللي مي‌باشد؟ آيا برخورداري از درصد بالايي از رشد اقتصادي نظير آنچه که در کشورهاي حاشيه خليج فارس همچون قطر به وقوع پيوسته است مبين قدرت اين دست کشورها در ساختار نظام بين‌المللي مي‌باشد؟

پيش از پرداختن به اين مسائل لازم است که به صورت علمي عناصر تشکيل دهنده قدرت مورد بحث و بررسي قرار گرفته، سپس به سوال اصلي اين نوشتار پاسخ دهيم که واقعا چه زماني يک واحد سياسي در نظام بين‌الملل قدرتمند به حساب مي‌آيد.

از ايدئولوژي، عوامل اجتماعي-انساني که شامل ميزان جمعيت، ويژگي‌هاي ملي، روحيه ملي، يکپارچگي اجتماعي و ... مي‌باشند، عوامل سياسي نظير شکل حکومت، رهبري و عوامل جغرافيايي و درنهايت عوامل نظامي‌و عوامل اقتصادي به عنوان عناصر تشکيل دهنده قدرت در علوم سياسي ياد شده است.

در علوم سياسي از ايدئولوژي‌ها تحت عنوان عناصر تشکيل دهنده قدرت ياد شده است. بدين معنا که يکي از موارد مهم نقش ايدئولوژي در افزايش قدرت يک واحد سياسي، گسترش حوزه مشروعيت نظام سياسي است. زيرا مشروعيت بسان مفاهيمي نظير قدرت و اقتدار که فرم مشروع قدرت است، رابطه ميان رهبران و افراد جامعه را تبيين مي‌کند. در واقع تنها در صورتي افراد حاضر هستند که در اتخاذ و اجراي سريع تصميم‌ها با حاکميت همکاري نمايند که گفتار و عملکرد نخبگان و سيستم سياسي از سوي افراد جامعه مورد پذيرش و مقبوليت قرارگيرد. عوامل اجتماعي و انساني نظير ويژگي‌هاي جمعيتي و ميزان جمعيت چه به لحاظ کمي و چه به لحاظ کيفي‌،ويژگي‌هاي ملي مانند ويژگي‌هاي فرهنگي جوامع و... نيز از عواملي هستند که مبناي اقتدار کشورها در زمانه کنوني به حساب مي‌آيند.

در بيان قدرت کشورها در عرصه نظام بين‌الملل و جايگاه آنان آنچه که شايد امروزه ازاهميت بسيار زيادي برخوردار است توجه به عوامل اقتصادي و سياسي باشد. در بيان اهميت عامل اقتصاد همين بس که هر اندازه دولتي از منابع و امکانات بيشتري برخوردار باشد آسيب‌پذيري آن در دوران صلح و يا جنگ کمتر خواهد بود براي نمونه کشوري چون بريتانيا به ورود مواد غذايي از خارج نياز مبرم دارد و همين ضعف در جريان جنگ جهاني دوم مورد توجه نازي‌ها قرار گرفت تا از طريق محدوديت‌هايي جهت صدور مواد غذايي به بريتانيا اين دولت را وادار به تسليم نمايند. همانطور که اشاره شد عامل سياسي نيز از جمله عواملي است که در کنار عامل اقتصاد بيانگر اقتدار يک واحد سياسي در نظام بين‌الملل مي‌باشد.در اين زمينه مي‌توان به عواملي چون درجه ثبات سياسي‌،کيفيت رهبري‌،شکل حکومت و اعتبار ملي اشاره نمود.

از سويي ديگر واحد‌هاي سياسي در نظام بين‌الملل تمامي‌عناصر تشکيل دهنده قدرت را دارا نيستند و هر واحد سياسي بنا بر خصيصه‌هايي که دارد از برخي از اين عناصر محروم بوده‌، واجد يکسري از عناصر ديگر قدرت بخش مي‌باشد.ممکن است يک واحد سياسي به لحاظ جغرافيايي‌، برخورداري از نيروي انساني‌، يکپارچگي اجتماعي‌،وسعت قلمرو‌،ميزان جمعيت در وضعيت مناسبي قرار گرفته باشد اما در مقابل به لحاظ اقتصادي با ضعف‌هاي جدي روبه رو باشد. در پايان ذکر اين نکته حائز اهميت است که بدانيم در عرصه سياست بين‌الملل همه واحدهاي سياسي به يک نسبت از قدرت برابر برخوردار نيستند که اين مساله از نسبي بودن قدرت در نظام جهاني حکايت مي‌کند.

*دبير حزب مردم‌سالاري استان بوشهر