انتخابات یکی از جلوههای حضور مردم در نظامهای دموکراتیک برای اثرگذاری در روند تصمیمگیریهای مهم است. همانگونه که احزاب سیاسی نماد توسعه سیاسی هستند ولی ریشه در اراده حکومتها برای ایجاد فضای باز سیاسی و ریلگذاری نظام سیاسی، حقوقی و امنیتی کشور در جهت بروز و ظهور احزاب از درون جوامع ملی هستند؛ انتخابات هم نمادی از توسعه سیاسی است که در آن اگرچه یک امر دموکراتیک در حوزه خاص و اراده مردمی و ریشه در ارزشهای دموکراتیک دارد اما از منظر و مفهوم توسعه سیاسی از جنبه هانتینگتونی به اراده حکومتها در جهت ایجاد فضای مناسب و سلامت در رقابت برای رسیدن به پستهای سیاسی موثر در فرآیند تصمیمگیری ارجاع میدهد.لذا اکنون در باب انتخابات هم از منظر دلالتهای عینی و هم از منظر دلالتهای ضمنی پرسشهایی مطرح است که پاسخ به این پرسشها سیاست را مشخص میکند. آیا شرکت اصلاحطلبان در انتخابات برای آن است که بتوانند پستهایی را در جهت تصمیمگیری در جایگاه قدرت بهدست بیاورند؟ به عبارت دیگر انتخابات در شوراهای شهر، مجلس و ریاستجمهوری صورت میپذیرد. پرسش این است که در زمان اوج قدرت اصلاحطلبان در زمان دور دوم دولت اصلاحات، رئیس دولت اصلاحات میگوید رئیسجمهور یک تدارکاتچی است یا اصولا آن زمان وقتی رئیسجمهور لوایح دوگانه خود را به مجلس داد تا بتواند حداقل به تاثیرگذاری بیشتر بپردازد ما با نامهای انتقادی مواجه شدیم . لذا پرسش این است که رئیسجمهور میتواند در جایگاه ریاستجمهوری یک تصمیمگیرنده باشد که برای شرکت در انتخابات در وضعیت کنونی اصلاحطلبان وارد میدان شوند و حتی نتوانند نیروهای اصلی خود را وارد و دوباره در جایگاه یک دولت ائتلافی به شخصی مانند آقای روحانی تکیه کنند و سپس مجبور به پاسخگویی به افکار عمومی و ریزش نیروهای خود باشند؟ آیا شورای شهر تهران اکنون یکدست نیست و مصوبههای گوناگون آن حتی در ارتباط با نام خیابانی را به نام حکیم موسیقی ایران محمدرضا شجریان بگذارند با حرکت یک عده مجبور به عقبنشینی هستند یا بهمنظور تعیین شهردار برای شهر تهران با چالشهای جدی روبهرو میشوند که منجر به حوادث و بحرانهای بزرگ میشود که در پرونده محمدعلی نجفی خود را بازتاب میدهد. یا در مجلس که لیستی را میدهند و ۳۰ نفر نماینده در سال ۹۴ موفق میشوند و به میدان میآیند و در نهایت عارف، صادقی، مطهری در آنها حضور دارند اما اصلاحطلبان چه حرکتی را در حوزه معنادار با هزینههای بالا میتوانند به جای بگذارند؟ لذا آنچه نشان میدهد به عینه نه از لحاظ نظری آن است که اگر حتی اصلاحطلبان بتوانند نیروهایی را وارد میدان کنند که مانند رئیس دولت اصلاحات از منظر اصلاحطلبی حداکثر قدرت را داشته باشد یا در مجلس بتوانند اکثریت یک مجلس را به عهده بگیرند یا در شورای شهر اکثریت قاطع را در دست داشته باشند، در نهایت در بوروکراسی اداری و در محدوده تحدیدشده قدرت قرار میگیرند و کاری اساسی نمیتوانند انجام دهند. پس اگر هدف انجام کار و فعالیت است این معنا حاصل نخواهد شد اما اگر هدف ماندن در صحنه و بهرهبرداری از آن برای حضور اصلاحطلبان در بوروکراسی اداری و ایجاد یک نوع حرکت محدود در محاصره قدرت چیره موجود بر حرکت خود است؛ باید چشمانداز تعیینشده و هدفگذاری در روی رفتارها و کنشها تاثیر بگذارد. از این جهت تصمیمگیری در این محدوده به سمتوسویی میرود که برای حفظ این حداقل در حوزه سیاسی و اداری در نظام حکومتی و حاکمیتی اصلاحطلبان وارد این معنا شوند. ولی نکته این است که بعد از دهه ۷۰، ۸۰ و اکنون ۹۰ که نیک مینگریم درمییابیم هزینههای چنین رفتار و کنش سیاسی برای اصلاحطلبان بالاست و۱۴۰۰ به بعد بالاتر خواهد رفت. چراکه در بدنه خود نیروهای اجتماعی هوادار خود را از دست میدهد، رقبایی در حال شکلگیری هستند و اتمسفر گفتمانی در زیر آستانه جامعه نشاندهنده خروج مردم از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب است و همان بلایی که سر اصولگرایان در جهت استفاده تمامیتخواهانه از قدرت برای اعمال حزبی،جناحی و سیاسی به وجود آمد در ارتباط با اصلاحطلبان برای استفاده از حداکثری فرصت برای ماندن در بخشی از بورکراسی اداری با هدف بقای نیروهای حداقلی اصلاحطلبان در این سیستم موجبات بروز بسیاری از چالشها را در برابر اصلاحطلبان حتی بدتر از اصولگرایان پدید خواهد آورد.
نویسنده: مهدی مطهرنیا آیندهپژوه سیاسی و اجتماعی
انتهای پیام/