دوشنبه, 31 ارديبهشت 1403  -  12 ذي‌القعده 1445 -  20 می 2024
شما اینجا هستید: صفحه نخست وبلاگ یادداشت ها یادداشت /طنز دِی زاغو برازجونی نویسنده:میش رمضون


یادداشت /طنز دِی زاغو برازجونی نویسنده:میش رمضون

1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 رای)

الا ئِی کلبوک بی دیم برازجون خبر داری وُ حال و روز برازجون؟ بتا خوم سیت بگم ئِی یار جونی:
یادمه چَن سال ناتر داخل دل توسون ، رییس اداره ی ما عوض واوی ، بچه ی رئیس جدیدو هم پُی زاغو هُمکلاسی بی ، رئیسُم آدم ادواری بی ، هُمو روز اول ریاستش ، پست مُنه وَم اسد و مُنه انداخت یه جُیی که افتو بزنه توو ملاجُم و وَم عِرَق چُر کنه ، مُو رفتم ور رفیقم و جریانه سیش گفتم ؛ گفتم مُو پُی ئی مدرک عالی و سواد و سابقه ، حقم نبی که یه پُست آدم تازه کاری گیرم بیا ، اگه روزل اول کارم بی ، شاید ، اگه خطا کرده بیدم ، شاید ، ولی مُو خو غیر خدمت کاری نکردمه ، رفیقم گف: خو برو اعتراض کو بینم سیچه همچی کاری پات کرده ، گفتم : ولش کو اشکال نداره ، ئی آدم آشناییه ، لابد صِلامه میخوا ، یه مدت دیه ، وسیله شی پُییم هم وَم اسدن و مُو باز فقط رفتم ور رفیقم پاش درد دل کردم و باز وم گو برو وُ حق خوت دفا کو حالی بدتر ئی سرت میایا ، ما هیچ نگفتیم ، سی کِشه ی سوم ، نامه ای سیم اومَ ، خوندمِش تا انتقالم داده سی یه ولاتی که ... ، باز رفتم ور رفیقم ، گف: دیدی ! دیدی وت گفتم برو گپ بزه ، وُ حق خوت دفا کو! نکردی نکردی ، پاشم خاردی ، او روزکو حالم خراو واوی رفتم خونه ، دیدم تا دِی زاغو دینده ی کلبوکی افتاده که بزنش ، مُنه دید گف: چه واویده رمضون؟؟؟ انگاری مِش موری! گفتم : نامه انتقالی سیم اومده ، سی یه ولات دیری که اگه میلیارد هم وَت بدن ، نمیری ، دی زاغو گف: بوووی ! تو خو ایقه خدمت سی ادارت کردیه ، سابقه  ی کاریت بیلیک بیلیکو میزنه خو ، گفتم: چه بگم والا ، از روز اولی تو سِر ِما زدن ، مانم هیچ نگفتیم ، تا ایکه همچی کاری سرمون در اُوُردن ، زاغو صِدی مُنه فهمی ، اومَ گف : بوا راس میگی که انتقالت دادنه ؟ گفتم ها بوا ،  تمام شی سر ئی بوای رفیقته ، گف: بوا میفمی چنه؟ ئی رفیقم یه آدم هاریه ، مُو هر روز پاش جِرُم ، ئی هم زورش وُ مُو نمیرسه ، رفته سی بواش گفته که تلافیشه سر تو در بیاره خلاصه ما صُوا صُب رفتیم ور رئیس و یه هُری وَش رفتم و گفتم سِی سِرت کردیه ، اینجو نشسیه سی خوت مِلِسندی کار میکنی؟ مُو نِمیلم که حقم پاپلو واوو ، نِگوَت ری مُنه گرفته ، که زوون گپ زدن ندارم ، بَدِش هم رفتم اداره کل و شاکیش واویدم و تمام جریانه سیشون گفتم ؛ جون خوم بیس چارساعت طول نداد که نامَش اومه که پُست مو پُی پُست رییس عوض واویده ، ها خالووو ها ، جونم سیت بوگو که حکایت امروز برازجون هم حکایت مُنه ، مردم سی هیچیشون ، از حق و خوشون دفا نکردن ، ایسونم خو پاشه خاردن ، از روز اولی که جریان قطار بید و بدشم تندیس و ایسونم تبعید و... ، بگذریم ، ایسو تو بوگو بینم ، تو سیچه دیم نداری؟؟؟