شب نهم محرم؛ شب ابوالفضل العباس(ع)
روضه استاد فاطمینیا در رثای حضرت عباس (ع)
آقا امام زمان (ع) یک تبسم به روی آدم بکند آدم چه میشود؟ مجسم کنید که شما امام زمان (ع) را نگاه کنید و حضرت بخندد فقط، هیچی دیگر. تمام نسلت خوشبخت میشود. آن وقت میدانید امام زمانِ قمربنیهاشم به او چه گفت؟ گفت: «بنفسی أنت» [1]؛ جان من به قربانت. در مقاتل معتبر داریم. حالا فضایل آقا چقدر است؟ این یک فضیلت را ما نمیتوانیم هضم کنیم که این همه شهید در اسلام بودند. روایات معتبر میگوید: «یَغبِطُه جَمیعُ الشُّهدا» [2] اگر این {جمیع} را نداشت میگفتیم شاید بعضی از شهدا را میگوید اما میگوید: مقام حضرت عباس(ع) مقامی است که همه شهدا غبطه آن را میخورند. پدر، امیرالمؤمنین (ع) است. در بهشت، همه آرزوی مقامش را میبرند. امام صادق(ع) فرمود: عموی ما عباس بصیرتش پردهها را میشکافت. این هم خیلی حرف است. دو جمله از مادر بزرگوارش بگویم که خیلی دلم را سوزانده است. جلد سوم «تنبیه المقال» مرحوم ممقانی دیدم که در فصل نساء یک فصل کوتاهی دارد به این مضامین، مینویسد که کاروان کربلا به مدینه بازگشت. یک سخنگو معیّن کردند که جواب مردم را بدهد. این را من عرض میکنم که سخنگو آدم عاقلی بود چون خبرهای وحشتناک را باید تدریجا گفت. خبرهای خوشحال کننده را هم باید تدریجا گفت. شنیدم آن آزادگان ما که از عراق میآمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بیمقدمه گفتند، گفتند مادر یکدفعه روی زمین افتاده است. خواهر افتاده روی زمین. تدریجاً باید گفته شود. خبر مهم چه منفی، چه مثبت باید تدریجاً گفته شود. این سخنگو ظاهراً نشسته بود و مردم به او مراجعه میکردند. این کاروان برگشته است یکی میگوید آقا! برادر من در کربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن یکی میآمد میگفت پدر من در کربلا بود. آقا! این سخنگو یکدفعه دست و پای خود را گم میکند. یک نفر مراجعه کننده به سوی تو دارد میآید، خیلی عظیم القدر است. کیه؟ مادر عباس بن علی (ع) دارد میآید. سخنگو چه بگوید؟ خانم چهار تا فرزند به کربلا فرستاده است. عبارتِ کتاب، قریب به این مضامین است، میگوید: خانم آمد مثل کوهی با وقار ایستاد. فرمود: در کربلا چه خبر؟ این سخنگو گفت که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. چی بگوید دیگر؟ دوباره برگشت گفت: چه خبر؟ جوابِ مشابه آن را شنید. دقت کنید.
عظمت را ببین! دوباره این عبارت را شنید، اصلاً مثل اینکه نشنیده است، با غضب به آن سخنگو فرمود: «قَد قَطَعتَ مياةَ قَلبی» رگ قلبم را پاره کردی. گفت: خانم چه کار کردم؟ چه سوء ادبی از من سر زد؟! فرمود: تو خبر اصلی را به من نمیدهی؛ «اَولادی و مَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فِداءً لِأبی عبدالله» تمام اینها که زیر آسمانند، فِدای ابی عبدالله بشوند. «أخبِرنی عَنِ الحُسَین». این ادب ولایت بود که خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقیع رفت. مورخین و اُدبا مینویسند که اولین شاعر از نوادههای خود قمر بنیهاشم(ع)، فضل بن حسن بوده است. یک وقت دیگر دلم میخواهد انشاءالله در همین مهدیه در موردِ فرزندان قمر بنیهاشم(ع) برای شما حرف بزنم. چه نسلِ درخشانی داشته است. میگویند یک اولـاد معمولی نداشته. تمام امیر بودند، شاعر بودند، فقیه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن ابیطالب (ع) که شاید نسب شریفش به همین مضامین باشد. میگویند: اول شاعر آقا او بوده که مصیبت جدش را به شعر گفته بود. گفت سزاوارترین جوانی که اشکها باید برای او ریخته شود آن جوانی بود که حسین را به گریه در آورد.
«اَحقُّ النّاسِ أن یُبکی علیه / فَتی أبکی الحُسَین بِکربلا»
گفت سزاوارترین جوان و جوانمردی که اشکها برای او ریخته شد، جوانی بود که حسین (ع) را در کربلا به گریه آورد. این جوان چه کسی بود؟ {أخوه} برادرش بوده.
«أخُوهُ و بن والِدِه علی / ابوالفضل المُضرّج بالدّماء»
برادرش ابوالفضل بوده که به خون آغشته بود. بله.
اما به این مورخین گفتهام خدا به شما جزای خیر دهد اما برای شما حاشیه زدم. گفتم: کاش مینوشتند اول شاعر قمر بنیهاشم (ع) از طبقه مردان. چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است. در بقیع رفته نشسته؛ والله هیچوقت جرأت نکردم که اشعار ام البنین را بگویم. مرحوم والد (ره) که از اولیا بود گفت: یک وقتی، روضهخوانی مصیبت مشکوفی در مورد قمر بنیهاشم خواند. یکی کسی در یک عالمی امیرالمؤمنین(ع) را دیده بود. دیده بود آقا خیلی ناراحت است. چون من همیشه مصائب قمر بنیهاشم(ع) را با پرده میگویم، نمیتوانم بازگو کنم. هیچوقت نمیتوانم. نتوانستم آنچه که میدانم را بگویم. فقط این شعر از امالبنین (س) را میخوانم. دیدند گریه میکند و میگوید: «يا لَيتَ شِعری و کَما أخبَروه بِأنَّ عبّاس قَطیعُ الیَمين» کاش میدانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند. یک شعر هم از یک شاعر گمانم دارم، نمیدانم شاعرش کیست. چون میدانید که عادت من این است که همیشه مدرک را ذکر میکنم. اما این هرکس هست خدا جزای خیرش بدهد. مضمونش را براتون بگویم میگوید: شما از حرمِ عباس دور نگاه داشته شدید. اگر آنجا بروید سر از پا نمیشناسید. یک وقت بروید ممکن است هر چیز را به زبان بیاورید. اما میگوید بیرون حرم قرار بگذارید. بعضی کلمات هست که جلوی ضریح حضرت عباس (ع) گفته نمیشود زیرا آقا ناراحت میشود. اینها را بدانید چیست. «وَ لا تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکینَةً» اگر رفتید به آنجا نگویید سکینه، «فإنّه أوعَدَها بِالماء». [3]
-------------------------------------------------------------
[1]: الوقایع و الحوادث، ج3 ص12. منتهی الامال، ج1 ص706.
[2]: الخصال، ج1 ص68.
[3]: چراکه حضرت (ع)، وعده آب به این خانم (س) داده بود.
منبع: کتاب نغمۀ عاشقی (روضههای استاد فاطمینیا) به همت محمد رحمتی شهررضا؛ قم: انتشارات شاکر
فلسفه نهضت سیدالشهدا(ع)
بهترين و مطمئنترين سند براي شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا(ع)، كلمات خود آن حضرت و يا امامان ديگر در اين باره است، مجموع خطبهها، سخنان، نامهها و وصيتنامه امام حسين(ع) كه در باره اهداف و انگيزههاي قيام عاشورا است و نيز برخي از تعابير زيارت نامههاي متعدّد و مختلف كه از امامان ديگر در باره حضرت رسيده است و در آنها به انگيزه قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسي قرار داده و سپس با استخراج فهرستوار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، ميپردازيم :
1 ـ امام حسين(ع) در مكه در جمع گروهي از علما و نخبگان ديگر مناطق اسلامي با ايراد خطبهاي شورانگيز و كوبنده، ضمن يادآوري وظيفه سنگين و تكليف خطير علما و بزرگان شهرها در باره پاسداري از كيان دين و اعتقادات مسلمانان و پيامدهاي سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشي آنان در برابر سياستهاي دينستيزانه حاكمان اُموي انتقاد كرده و هرگونه همراهي و سازش با آنان را گناه نابخشودني دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعاليتهايش را برضدّ نظام ستمگر حاكم (كه چند سال بعد خود را در قالب يك نهضت نشان داد) چنين اعلام فرمودند:
خدايا تو ميداني آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات برضدّ حاكمان اُمَوِي) به خاطر رقابت و سبقت جويي در فرمانروايي و افزونخواهي در متاع ناچيز دنيا نبوده است، بلكه براي اين است كه نشانههاي دينت را (به مردم) نشان دهيم ( برپاگردانيم) و اصلاح در سرزمينهايت را آشكار كنيم. ميخواهيم بندگان ستمديدهات در امان باشند و به واجبات و سنّتها و احكامت عمل شود.
از اين جملات ميتوان چهار هدف را براي اقدامات و فعاليتهاي امام حسين(ع) كه در عصر حاكميّت يزيد جزء اهداف قيام حضرت به شمار ميرفت، استخراج كرد:
الف ـ احياي مظاهر و نشانههاي اسلام اصيل و ناب محمدي
ب ـ اصلاح و بهبود وضع مردم سرزمينهاي اسلامي
ج ـ مبارزه با ستمگران اُموي جهت تأمين امنيّت براي مردم ستمديده
د ـ فراهم ساختن بستري مناسب براي عمل به احكام و واجبات الهي
2ـ امام حسين(ع) ضمن وصيّتنامهاي كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمّد بنحنفيّه براي وي نوشت، هدف از حركت خويش را چنين بازگو كرد:
من نه از روي سرمستي و گستاخي و نه براي فساد و ستمگري حرکت کردم. بلكه تنها براي طلب اصلاح در امّت جدم حرکت کردم. ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم علي بنابيطالب عمل كنم.
و در زيارتهاي مختلف كه در باره امام حسين(ع) از امامان(ع) وارد شده، اين تعابير فراوان ديده ميشود:
«اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَّلوهَ وَ آتَيْتَ الزَّكوهَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
گواهي ميدهم كه تو نماز را بپا داشتي و زكات دادي و امر به معروف و نهي از منكر كردي.
از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، ميتوان استفاده كرد:
الف ـ طلب اصلاح در امور امّت پيامبر(ص)
ب ـ امر به معروف
ج ـ نهي از منكر
د ـ عمل به سيره رسولخدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) همانند برپايي نماز و پرداخت زكات
3 ـ حضرت در نامهاي كه در زمان اقامت خويش در مكّه در پاسخ دعوت به نامههاي اشراف و بزرگان كوفه مبني بر آمدن به كوفه، نوشتند، فلسفه قيام خود را چنين بيان فرمودند:
به جانم سوگند، پيشوا كسي است كه به كتاب خدا عمل كند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حقّ باشد، خود را به آنچه در راه خدا هست پايدار بدارد.
امام(ع) در اين نامه، هدف از قيام را، تلاش در جهت برپايي حكومتي ميداند كه رهبر و پيشواي آن، صفات و امتيازات ذيل را دارا باشد:
الف ـ به كتاب خدا حكم كند.
ب ـ عدالت را در جامعه حاكم كند.
ج ـ متديّن ومعتقد به دين خدا باشد.
د ـ خود را وقف خدا و اهداف الهي كند.
4ـ حسين بنعلي در نامهاي كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همياري و همراهي با وي كرده است، علّت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان ميكند:
من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش ميخوانم. همانا سنّت پيامبر(ص) از بين رفته است و بدعت زنده شده است.
و در جواب عبدالله بنمُطيع ميفرمايد:
كوفيان به من نامه نوشته و از من خواستهاند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با رهبري من) نشانههاي حقّ زنده و بدعتها نابود شود.
و نيز در نامهاي كه به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند:
من شما را به زنده كردن نشانههاي حقّ و نابود كردن بدعتها ميخوانم.
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، اين اهداف را ميتوان براي نهضت عاشورا استفاده كرد:
الف ـ دعوت (و عمل) به كتاب خدا و سنّت پيامبر ـ ص ـ
ب ـ احياي سنّت پيامبر(ص) كه از بين رفته است، و برپايي مظاهر حقّ و حقيقت
ج ـ از بين بردن بدعتها (كه جايگزين احكام خدا و سنّت پيامبر(ص) شده است).
5ـ اباعبدالله درخطبهاي كه پس از برخورد با حرّ بنيزيد رِياحي در منزل «بَيْضَه» ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر ـ ص ـ، چنين بيان كردند:
اي مردم ! رسولخدا ـ ص ـ فرمودند: كسي كه فرمانرواي ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهي را شكسته و با سنّت رسولخدا ـ ص ـ مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگري رفتار ميكند، ولي در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، برخدا است كه او را در جايگاه (عذابآور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اي مردم) بدانيد كه اينها تن به فرمانبري از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهي را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نمودهاند، درآمدهاي عمومي (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كردهاند و من شايستهترين فرد براي تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم
از اين خطبه و يا نامه، علّت قيام سيدالشهدا(ع) را ميتوان اين امر دانست كه حاكمان بنياُمَيّه (به ويژه يزيد) اقدامات ضدّ ديني زير را مرتكب شدهاند:
الف ـ فرمانبري از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آوردهاند؛
ب ـ فساد را (در زمين) آشكار كردهاند؛
ج ـ حدود الهي را تعطيل كردهاند؛
د ـ بيتالمال را به خود اختصاص دادهاند؛
ﻫ ـ حرام خدا را حلال و حلال الهي را حرام كردهاند.
منابع:
. ابنشعبه حراني، تحف العقول، ص239؛ مجلسي، بحارالانوار، ج97، ص81 ـ 80.
. ابناعثم كوفي، کتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمي، مقتلالحسين، ج1، ص189 ـ 188؛ مجلسي، همان، ج 44، ص 329 ـ 330 . و نزديك به اين تعابير: ابوجعفر محمّد بنعلي بنشهراشوب ، مناقب آلابيطالب ، ج4، ص97. .
. كليني، الفروع من الكافي، ج4، ص 578؛ ابنقولويه، كاملالزيارات، صفحات 371، 376، 378 ـ 380، 402 و 518؛ شيخ طوسي، مصباحالمتهجد، ص720 و تهذيب الاحكام، ج6، ص67؛ ابنطاووس، اقبالالاعمال، ج2، ص63 و ج3، ص103. هم چنين ر. ك: شيخ عباس قمي، كليات مفاتيح الجنان، ترجمه مهدي الهي قمشهاي، تهران، انتشارات علمي، ، زيارت مخصوصه امام حسين(ع)، ص 758، زيارتهاي مطلقه امام حسين(ع)، صفحات 775، 777، 778 ـ 779
خاندان حضرت عباس (ع):
در سال 26 هجري قمري، حضرت عباس (ع) پايه عرصه گيتي نهاد. مادر گراميش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربيعه بن عامر كلبي و كنيه اش (ام البنين) بود.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، كه اميرالمومنين از برادرش عقيل، كه به اصل و نسب قبايل آگاه بود، درخواست كرد زني را از دودماني شجاع براي او خواستگاري كند و عقيل، فاطمه كلابيه (ام البنين) را براي آن حضرت خواستگاري كرد و ازدواج صورت گرفت.
اميرالمومنين (ع) از اين بانوي گرامي، صاحب چهار پسر به نامهاي عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.
عباس (ع) ازبرادران ديگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خويش، حسين (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار كردند.
ارادت قلبي ام البنين (س) به خاندان پيامبر (ص) آنقدر بود كه امام حسين (ع) را از فرزندان خود بيشتر دوست مي داشت؛ بطوري كه وقتي به اين بانوي گرامي خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسين (ع) باخبر سازيد و چون خبر شهادت امام حسين (ع) به او داده شد، فرمود رگهاي قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زير اين آسمان كبود است، فداي امام حسين (ع).
دوران كودكي حضرت ابوالفضل العباس (ع):
در روزهاى كودكى عباس، پدر گرانقدرش چون آيينه معرفت، ايمان، دانايى و كمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانىاش بر وى تاثير مىنهاد. او از دانش و بينش على(ع) بهره مىبرد. حضرت در باره تكامل و پويايى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در كودكى علم آموخت و به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مىگيرد، از من معارف فرا گرفت.
در آغازين روزهايى كه الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو يك. عباس گفت: يك حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت: شرم مىكنم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ام، دو بگويم.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده اى پاك و مبارك براى ايام نوجوانى و جوانى عباس فراهم كرد تا در آينده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه كه على(ع) با نگاه بصيرت آميز خود آينده عباس را نظاره مىكرد، با لبختدى رضايت آميز، سرشك غم از ديدگان جارى مىكرد و چون همسر مهربانش از علت گريه مىپرسيد، مىفرمود: دستان عباس در راه يارى حسين(ع) قطع خواهد شد.
آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مىداد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ابىطالب در بهشت پرواز كند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مىداشت تا پاره پيكرش را ببوسد ، ببويد و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اينرو لحظهاى عباس را از خود دور نمىساخت. فرزند پاكدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، كه با پدر زيست، هميشه در حرب و محراب و غربت و وطن در كنار او حضور داشت.
در ايام دشوار خلافت، لحظه اى از وى جدا نشد و آنگاه كه در سال37 هجرى قمرى جنگ صفين پيش آمد، با آن كه حدود دوازده سال داشت، حماسهاى جاويد آفريد.
حضرت عباس (ع) در خانه اي زاده شد كه جايگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر اميرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) كسب فيض كردند و از مقام والاي علمي برخوردار شدند.
لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است كه فرموده اند: زق العلم زقا، يعني همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقيماً غذا مي دهد، اهل بيت (ع) نيز مستقيماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.
علامه محقق، شيخ عبدالله ممقاني، در كتاب نفيس تنقيح المقال، در مورد مقام علمي و معنوي ايشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقيه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصيتي عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود.
مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):
اگر بخواهيم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از ديدگاه امامان معصوم (ع) دريابيم، كافي است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه كنيم.
در شب عاشورا، وقتي دشمن در مقابل كاروان امام حسين (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فرياد كرد، امام حسين (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود: برادر جان، جانم به فدايت، سوار مركب شو و نزد اين قوم برو و از ايشان سوال كن كه به چه منظور آمده اند و چه مي خواهند.
در اين ماجرا دو نكته مهم وجود دارد يكي آنكه امام به حضرت عباس مي فرمايد: من فدايت شوم. اين عبارت دلالت بر عظمت شخصيت عباس (ع) دارد، زيرا امام معصوم العياذ بالله سخني بي مورد و گزاف نمي گويد و نكته دوم آنكه، حضرت به عنوان نماينده خود عباس (ع) را به اردوي دشمن مي فرستد.
روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس (ع) از ا سب بر روي زمين افتاد، امام حسين (ع) فرمودند:(الان انكسر ظهري و قلت حياتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد). اين جمله بيانگر اهميت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتيباني از امام حسين (ع) است.
امام زمان (ع)، در قسمتي از زيارتنامه اي كه براي شهداي كربلا ايراد كردند، حضرت عباس (ع) را چنين مورد خطاب قرار مي دهند: السلام علي ابي الفضل العباس بن اميرالمومنين المواسي اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادي له،الوافي الساعي اليه بمائه، المقطوعه يداه لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن طفيل الطائي.
امام زين العابدين (ع) به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابي طالب (ع) نظر افكند و اشكش جاري شد. سپس فرمود:هيچ روزي بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زيرا در آن روز عموي پيامبر، شير خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب كشته شد و بعد از آن روز بر پيامبر هيچ روزي سخت از روز جنگ موته نبود، زيرا در آن روز پسر عموي پيامبر جعفر بن ابي طالب كشته شد سپس امام زين العابدين (ع) فرمود: هيچ روزي همچون روز مصيبت حضرت امام حسين (ع) نيست كه سي هزار تن در مقابل امام حسين (ع) ايستادند و مي پنداشتند، كه از امت اسلام هستند و هر يك از آنها مي خواستند از طريق ريختن خون امام حسين (ع) به نزد پروردگار مي انداخت و ايشان را موعظه مي فرمود و كار را تا آنجا كشاندند كه آن حضرت را از روي ظلم وجور و دشمني به شهادت رساندند.
آنگاه امام زين العابدين (ع) فرمود: خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت كند كه به حق ايثار كرد و امتحان شد و جان خود را فداي برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض، دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقيق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتي دارد كه روز قيامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند.
با توجه به رواياتي كه در شان حضرت عباس (ع) از ائمه عليهم السلام رسيده و در آن به ايثار و فداكاري در راه امام خويش تصريح شده است، به روشني، فضيلت و مقام آن بزرگوار آشكار مي شود. حضرت عباس (ع) فرزند كسي است كه آيه ( و من الناس يشري نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله دودماني است كه اسوه ايثار و از خودگذشتگي بودند و سوره هل اتي، در شان ايثار ايشان نازل شده است.
فداكاري، ايثار و جانبازي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است؛ به طوري كه اميرمومنان در جايي ايثار را برترين فضيلت اخلاقي مي داند.
در جايي ديگر، علي (ع) ايثار را بالاترين عبادت معرفي مي نمايد و در روايتي ديگر غايت و هدف تمام مكارم اخلاقي را ايثار و از خودگذشتگي مي داند.
علي (ع) در قسمتي از نامه خود به حارث همداني مي فرمايد: بدان كه برترين مومنان كسي است كه در گذشتن از جان و خانواده و مال خويش از ديگر مومنان برتر باشد.
حال در اينجا اين سوال مطرح مي شود كه، مگر ساير شهيدان از جان خود نگذشتند، پس چه چيزي حضرت عباس را از ساير شهيدان متمايز مي سازد؟
جواب اين است كه معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهيدان والاتر و اطاعتش از امام خويش، كاملتر بود. براساس ديدگاه اسلام و مكتب اهل بيت (ع) آنچه اعمال نيك را از يكديگر متمايز مي سازد و ارزش اعمال را متفاوت مي كند، همان معرفت و بينش و نيت شخص است و كلام پيامبر اسلام (ص) كه فرمود:
(ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين) شايد ناظر به اين معنا باشد.
در ضمن رواياتي كه در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهاي گوناگون و متفاوت نقل شده، به اين دليل است كه ثواب يا عذاب يك عمل معين، با توجه به معرفت و نيت عامل آن متفاوت مي شود. به عنوان مثال، ثواب زيارت امام رضا (ع) در روايتهاي معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضي روايات تصريح شده كه اين تفاوت ثواب، به دليل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آري حضرت عباس (ع) با كمال معرفت در راه دين و امام خويش جانبازي نمود و مراحل كمال و تعالي را طي كرد.
القاب تابناك حضرت ابوالفضل العباس (ع)
1. قمر بنى هاشم
بهره مندى بسيار عباس از جمال و جلال و سيماى سپيد و زيبا و سيرت سبز و نورانى، زمينه ساز اين لقب است.
2. باب الحوائج
كريمى از دودمان كريمان كه چون حاجتمندى سوى او روى كند، خواسته هايش را برآورده مىسازد.
3. طيار
بيانگر مقام و عظمت حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
4. الشهيد
شهادت، كه نشان نمايان ابوالفضل(ع) است و در چهره حيات او درخشندگى بسيار دارد، زمينه ساز اين لقب است.
5.سقا
دلاورى عباس در صحنه هاى حيرت آور آبرسانى به تشنگان، سبب اين لقب شد.
6. عبد صالح
لقبى كه حضرت صادق(ع) در زيارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:
السلام عليك ايها العبد الصالح. سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
7. سپه سالار
صاحب لواء يا سپه سالار لقب بزرگترين شخصيت نظامى است و عباس در روز عاشورا اين لقب را از آن خود ساخت.
8. پرچمدار و علمدار
يادآور دلاوى و حفظ لشكر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) اين لقب را برايش به ارمغان آورد.
9. ابوقربه (صاحب مشك)، عميد (ياور دين خدا)، سفير (نماينده حجت خدا)، صابر (شكيبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات ديگران) و ... از ديگر لقبهاى ابوالفضل است.
عباس بن على«ع»
ايثار و جانبازي، راز و رمز تعالي حضرت عباس (ع):
فرزند امير المؤمنين،برادر سيد الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسين«ع»در روز عاشورا .عباس در لغت،به معناى شير بيشه،شيرى كه شيران از او بگريزند است.(1)مادرش«فاطمه كلابيه»بود كه بعدها با كنيه«ام البنين»شهرت يافت.على«ع»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنين ازدواج كرد.عباس،ثمره اين ازدواج بود.ولادتش را در(2)شعبان سال 26 هجرى در مدينه نوشتهاند و بزرگترين فرزند ام البنين بود و اين چهارفرزند رشيد،همه در كربلا در ركاب امام حسين«ع»به شهادت رسيدند.وقتى امير المؤمنين شهيد شد،عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنيهاش «ابو الفضل»و«ابو فاضل»بود و از معروفترين لقبهايش،قمر بنى هاشم،سقاء،صاحب لواء الحسين،علمدار،ابو القربه،عبد صالح،باب الحوايج و...است.
عباس با لبابه،دختر عبيد الله بن عباس(پسر عموى پدرش)ازدواج كرد و از اين ازدواج،دو پسر به نامهاى عبيد الله و فضل يافت.بعضى دو پسر ديگر براى او به نامهاى محمد و قاسم ذكر كردهاند.
آن حضرت،قامتى رشيد،چهرهاى زيبا و شجاعتى كم نظير داشت و به خاطر سيماى جذابش او را«قمر بنى هاشم»مىگفتند.در حادثه كربلا،سمت پرچمدارى سپاه حسين«ع»و سقايى خيمههاى اطفال و اهل بيت امام را داشت و در ركاب برادر،غير از تهيه آب،نگهبانى خيمهها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان حسين«ع»نير بر عهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسايش و امنيت داشتند(3).
روز عاشورا،سه برادر ديگر عباس پيش از او به شهادت رسيدند.وقتى علمدار كربلا از امام حسين«ع»اذن ميدان طلبيد حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه و خيمههاى بىآب،آب تهيه كند.ابو الفضل«ع»به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و در بازگشت به خيمهها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دستهايش قطع گرديد و به شهادت رسيد.البته پيش از آن نيز چندين نوبت.همركاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود .عباس،مظهر ايثار و وفادارى و گذشت بود.وقتى وارد فرات شد،با آنكه تشنه بود،اما بخاطر تشنگى برادرش حسين«ع»آب نخورد و خطاب به خويش چنين گفت:
يا نفس من بعد الحسين هونى
و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين وارد المنون
و تشربين بارد المعين
تالله ما هذا فعال دينى
و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.(4) وقتى دست راستش قطع شد،اين رجز را مىخواند :
و الله ان قطعتموا يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الأمين
و چون دست چپش قطع شد،چنين گفت:
يا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار
شهادت عباس،براى امام حسين بسيار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام،وقتى كه به بالين عباس رسيد،اين بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت حيلتى و شمت بى عدوى».(5) و پيكرش،كنار«نهر علقمه»ماند و سيد الشهدا به سوى خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد.هنگام دفن شهداى كربلا نيز،در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابا الفضل«ع»با حرم سيد الشهدا فاصله دارد.
مقام والاى عباس بن على«ع»بسيار است.تعابير بلندى كه در زيارتنامه اوست،گوياى آن است .اين زيارت كه از قول حضرت صادق«ع»روايت شده،از جمله چنين دارد:
«السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لأمير المؤمنين و الحسن و الحسين ...
اشهد الله انك مضيت على ما مضى به البدريون و المجاهدون فى سبيل الله المناصحون فى جهاد اعدائه المبالغون فى نصرة اوليائه الذابون عن أحبائه...»(6) كه تأييد و تأكيدى بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد«ع»نيز سيماى درخشان عباس بن على را اينگونه ترسيم فرموده است:«رحم الله عمى العباس فلقد آثر و ابلى و فدا اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فابدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل جعفر بن ابى طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة»(7).كه در آن نيز مقام ايثار،گذشت،فداكارى،جانبازى،قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت،همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينكه:عمويم عباس،نزد خداى متعال،مقامى دارد كه روز قيامت،همه شهيدان به آن غبطه مىخورند و رشك مىبرند.
عباس يعنى تا شهادت يكه تازى
عباس يعنى عشق،يعنى پاكبازى
عباس يعنى با شهيدان همنوازى
عباس يعنى يك نيستان تكنوازى
عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق
يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق
جوشيدن بحر وفا،معناى عباس
لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس(8)
در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان حضرت مهدى«ع»به او اينگونه سلام داده شده است:«السلام على ابى الفضل العباس بن امير المؤمنين،المواسى اخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه،الفادى له،الواقى الساعى اليه بمائه،المقطوعة يداه...»(9).
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
شد در اين قبله عشاق،دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى
تا كه تكميل شود حج من و تقديرم(10)
پى نوشتها
1ـلغت نامه دهخدا.
2ـاليوم نامت اعين بك لم تنم
و تسهدت اخرى فعز منامها
3ـبحار الانوار،ج 45،ص .41
4ـمعالى السبطين،ج 1،ص 446.مقتل خوارزمى،ج 2،ص .30
5ـمفاتيح الجنان،ص .435
6ـسفينة البحار،ج 2،ص .155
7ـخليل شفيعى.
8ـبحار الأنوار،ج 45،ص .66
9ـاى اشكها بريزيد،حسان،ص 210.درباره زندگى عباس بن على عليه السلام.ر.ك:«العباس بن على»،باقر شريف القرشى،214 صفحه،دار الكتاب الاسلامى.
10ـانصار الحسين،ص 105،تنقيح المقال،مامقانى،ج 2،ص .
علمدار حسینی؛ وقتی یزید از رشادت قمر بنی هاشم حیرت زده شد
شجاعت حضرت عباس عليه السلام در ميان اصحاب امام حسين عليه السلام بى نظير بود، چگونگى شهادت او، و رجزهاى او، و جهاد او با دست بريده، همه بيانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوى آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تيرانداز قرار گرفت، صف آنها را با كشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شكست و خود را به آب فرات رسانيد.
مادرش ام البنين عليها السلام در شهر خطاب به او مىگويد:
لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد
«اگر شمشيرت در دستهايت بود، كسى را جرئت نزديك شدن به شمشيرت نبود». (1)
روايتشده: هنگامى كه وسائل غارت شده از شهداى كربلا را به شام نزد يزيد بردند، در ميان آنها پرچم بزرگى بود، يزيد و حاضران ديدند همه پرچم سوراخ و صدمه ديده ولى دستگيره آن سالم است، پرسيد: اين پرچم را چه كسى حمل مىكرد؟
گفته شد: عباس بن على عليه السلام آن را حمل مىكرد.
يزيد از روى تعجب و تجليل از آن پرچم، دو يا سه بار برخاست و نشست و گفت:
انظروا الى هذا العلم فانه لم يسلم من الطعن و الضرب الا مقبض اليد التى تحمله.
: «به اين پرچم بنگريد،كه بر اثر صدمات و ضربات، هيچ جاى آن سالم نمانده جز دستگيره آن كه پرچمدار آن را با دست حمل مىكرده است (يعنى سالم ماندن دستگيره نشان مىدهد كه پرچمدار، تيرها و ضرباتى را كه بر دستش وارد مىشود تحمل مىكرد و پرچم را رها نمىساخته است) ».
سپس يزيد گفت:
ابيت اللعن يا عباس، هكذا يكون وفاء الاخ لاخيه.
: « لعن و ناسزا از تو دور باد (و ناسزا براى تو زيبنده نيست) اى عباس، اين است معناى وفادارى برادر نسبت به برادرش». (2)
عباس سه برادر پدر و مادرى داشت كه مادرشان ام المؤمنين عليها السلام بود، يكى از آنها عبدالله بود كه 25 سال داشت، ديگرى عثمان بود كه 21 سال داشت و سومى جعفر بود كه 19 سال داشت.
حضرت عباس كه از آنها بزرگتر بود و 34 سال داشت، به برادران رو كرد و گفت: «اى پسران مادرم به پيش بتازيد تا خلوص و خيرخواهى شما را در راه خدا و رسول خدا بنگرم».
آنها يكى بعد از ديگرى روانه ميدان شدند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند. (3)
وقتى كه همه ياران حسين عليه السلام كشته شدند، و حضرت عباس خود را تنها يافت به حضور برادر آمد و عرض كرد: به من اجازه رفتن به ميدان بده، امام سخت گريه كرد، عباس عليه السلام عرض كرد: سينهام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمدهام، مىخواهم انتقام خون شهيدان را از دشمن بگيرم.
امام حسين عليه السلام فرمود: برو براى اين كودكا تشنه لب، اندكى آب بياور.
حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مىگشت و نگهبانى مىكرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.
در اين هنگام زهير بن قين (يكى از ياران با وفاى امام حسين) نزد عباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمدهام تا تو را به ياد سخن پردت على عليه السلام بيندازم، عباس عليه السلام كه مىديد خيام اهلبيت در خطر تهديد دشمن است، از اسب پياده نشد و فرمود: «مجال سخن نيست ولى چون نام پدرم را بردى، نمىتوانم از گفتارش بگذرم، بگو كه من سواره مىشنوم».
زهير گفت: پدرت هنگامى كه خواست با مادرت امالبنين عليها السلام ازدواج كند، به برادرش عقيل فرموده بود زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن، زيرا مىخواهم فرزند شجاعى از او به دنيا بيايد و حامى و ايثارگر فداكار براى برادرش حسين عليه السلام باشد. بنابراين اى عباس، پدرت تو را براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است مبادا كوتاهى كنى.
غيرت عباس با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تا سمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مىخواهى به من جرئت بدهى، سوگند به خدا هرگز دست از برادرم بر نمىدارم و در حمايت از حريم او كوتاهى نخواهم نمود.
«والله لاريتك شيئا ما رايته قط».
: «به خدا قسم فداكارى خود را به گونهاى ابراز كنم و به تو نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى».
آنگاه عباس عليه السلام به سوى دشمن حمله كرد، آن گونه كه گوئى شمشيرش، آتشى است كه در نيزار افتاده است، تا اينكه صد نفر از قهرمانان دشمن را كشت.
از جمله با «مارد بن صديف تغلبى» قهرمان بىبديل دشمن جنگ تن به تن كرد، نيزه بلند مارد را از دست او درآورد و نيزه را تكان سختى داد و فرياد زد: «اى مارد، از درگاه خدا اميدوارم كه با نيزه خودت، تو را به جهنم واصل كنم».
آنگاه آن نيزه را در كمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمين انداخت، با اينكه جمعى از دشمن به كمك مارد آمدند، عباس عليه السلام هماندم نيزه را به گلون مارد فرود آورد كه مارد به زمين افتاد و گوش تا گوش او بريده شد و به هلاكت رسيد، و در اين درگيرى شديد جمعى ديگر نيز بدست عباس عليه السلام كشته شدند. (4)
حضرت عباس عليه السلام به سوى دشمن شتافت، آنها را موعظه كرد، و از عاقبت بد ترسانيد، ولى نصايح آنحضرت در آن كوردلان اثر نكرد، عباس نزد برادرش حسين عليه السلام بازگشت، شنيد صداى العطش كودكان بلند است.
در روايتى آمده: خيمهاى مخصوص مشكهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خيمه شد، ديد اطفال آن مشكهاى خالى را برداشته و شكمهاى خود را بر مشكهاى نمدار مىگذاشتند بلكه از عطش آنها كاسته شود، به آنها فرمود: «نور ديدگانم صبر كنيد اكنون مىروم و براى شما آب مىآورم». (5) در همين هنگام سوار بر اسب شد و نيزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار گرديد.
آرى عباس عليه السلام مشك را پر از آب كرد، ولى از آب نياشاميد و به خود خطاب كرد و گفت:
يا نفس من بعد الحسين هونى و بعده لا كنت ان تكونى هذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعين تالله ما هذا فعال دينى
«اى نفس! بعد از حسين، زندگى تو ارزش ندارد، و نبايد بعد از او باقى بمانى، اين حسين است كه لب تشنه و در خطر مرگ قرار دارد مىخواهى آب گوارا و خنك بياشامى، سوگند به خدا دين من اجازه چنين كارى را نمىدهد».
و به نقل بعضى، فرمود: به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى كه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد.
«والله لا اذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا». (6)
عقل مىگويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى، ولى عشق و وفا و صفا مىگويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنهاند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند؟
بعضى نقل كردهاند حضرت على عليه السلام در شب 21 رمضان (شب شهادتش) عباس را به آغوش گرفت و به سينهاش چسبانيد و فرمود: پسرم، بزودى در روز قيامت بوسيله تو چشمم روشن مىگردد.
«ولدى اذا كان يوم عاشورا، و دخلت المشرعه، اياك ان تشرب الماء و اخوك الحسين عطشان.
«پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعه آب وارد شدى، مبادا آب بياشامى با اينكه برادرت تشنه است!». (7)
آنحضرت با همان يك دست حمله بر دشمن كرد، بسيارى از شجاعان دشمن را بر خاك هلاكت افكند. در اين بحران، حكيم بن طفيل از كمين نخلهاى بيرون جهيد و ضربتى بر دست چپ آنحضرت وارد ساخت، و دستش را از بند (مچ) قطع كرد (فقطع يده من الزند).
آنحضرت مشك را به دندان گرفت و همت مىكرد تا مشك را به خيمهها برساند كه ناگاه تيرى بر مشگ آب آمد و آب آن ريخت، و تير ديگرى بر سينهاش رسيد و از اسب بر زمين افتاد. (8)
ابى مخنف مىنويسد: وقتى كه دستهاى عباس عليه السلام جدا شد، در حالى كه از دو طرف دستش قطرات خون مىريخت به دشمن حمله كرد تا اينكه ظالمى با گرز آهنين بر سر مباركش زد و آن را شكافت، آن هنگام آن مظلوم به زمين افتاد و در خون خود غوطهور گرديد و صدا زد:
«يا اخى يا حسين عليك منى السلام»: «اى برادرم حسين خدا حافظ». (9)
و طبق روايت مشهور، صدا زد:
«يا اخاه ادرك اخاك»: «اى برادر، برادرت را درياب».
امام حسين عليه السلام مانند شهاب ثاقب به بالين عباس شتافت او را غرق در خون ديد كه پيكرش پر از تير شده و دستهايش از بدن جدا گشته و چشمهايش تير خودهاند.
«فوقف عليه منحنيا و جلس عند راسه يبكى حتى فاضت نفسه».
: «با كمر خميده به عباس نگريست و سپس در بالين او نشست و گريه كرد تا عباس به شهادت رسيد».
نيز نقل شده: با صداى بلند گريه كرد و فرمود:
«الان انكسر ظهرى و قلتحيلتى و شمت بى عدوى».
:«اكنون پشتم شكست، و رشته تدبير و چارهام از هم پاشيد، و دشمن بر من چيره شد و شماتت كرد». (10
وفادارترين سرباز
اى زصهباى حسينى سرمست دستگير همه عالم بىدست
ما همه دست بدامان توايم ميزبان غم و ميهمان توايم
اى علمدار سپه كو علمت علم و دست زبازو قلمت
چرا اى غرقه خون از خاك صحرا برنمىخيزى حسين آمد به بالين تو از جابر نمىخيزى
نماز ظهر را باهم ادا كرديم در مقتل شده وقت نماز عصر آيا بر نمىخيزى
منم تنهاى تنها و عزيزانم به خون غلطان چرا بر يارى فرزند زهرا بر نميخيزى
جمال حق ز سر تا پاست عباس به يكتائى قسم يكتاست عباس
شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس
خدا داند كه از روز ولادت امام خويش را ميخواست عباس
اگر چه زاده ام البنين است وليكن مادرش زهراست عباس
پىنوشتها:
8- منتهى الآمال ج 1 / ص 279، اعيان الشعيه ج 1 ص 608، معالى السبطن ج 1 / ص 446.
9- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص 99.، تذكره الشهداء: ص 269. 10- فرسان الهيجاء ج 1 / ص 203، معالى السبطين ج 1 / ص 446.
پاسخ حضرت عباس (ع) به امان نامه شمر
وقتی که شمر بن ذی الجوشن میخواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش میکنم امان نامهای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله دور، از قبیلهای بود که قبیله اُمّ البنین با آنها نسبت داشتند. این پیام را عصر تاسوعا شخص او آورد.
این مرد پلید، آمد کنار خیمه حسین بن علی «ع» و فریادش را بلند کرد: اَینَ بَنو اُختِنا؟ خواهر زادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل «ع» در حضور ابا عبدالله نشسته بود. برادرانش همه آنجا بودند. یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: اَجیبُوهُ وَ اِن کانَ فاسِقاً؛ جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تَقولُ؟ چه میگویی؟ [گفت:] مژدهای برای شما آوردهام، بشارتی برای شما آوردهام. برای شما از امیر عبیدالله امان آوردهام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت میبرید. گفتند: خدا تو را لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامهای که آوردهای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تأمین داریم؟!
در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانهای که میکنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلّم است، این است که ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند و خوشرو و زیبا بود. وَ کانَ یُدعی قَمَرُ بَنی هاشِمٍ. او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند. اینها حقیقت است، البته شجاعتش را از علی «ع» به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی «ع» به برادرش عقیل فرمود زنی برای من انتخاب کن که وَلَدَتهَا الفُحولَةُ؛ یعنی از شجاعان به دنیا آمده باشد. عقیل اُمّ البنین را انتخاب میکند و میگوید این همان زنی است که تو میخواهی. لِتَلِدَ لی فارِساً شُجاعاً؛ دلم میخواهد از آن زن، فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است. آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت.
روز عاشورا میشود. بنابر یکی از دو روایت، ابوالفضل جلو میآید، عرض میکند برادرجان! به من هم اجازه بفرمایید. این سینه من تنگ شده است؛ دیگر طاقت نمیآورم. میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم.
من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد. خود ابا عبدالله بهتر میدانست. فرمود برادرم! حال که میخواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب «سقا»، آب آور، قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش، ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شست و شو دادند.
ابوالفضل فرمود: چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است! چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت میزند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند، چهار هزار نفر نوشتهاند.
وارد شریعه فرات شد. اسب را داخل آب برد (این را همه نوشتهاند). اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب میکند و به دوش میگیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب میبرد. مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش میآورد. آنهایی که از دور ناظر بودهاند، گفتهاند اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد؛ آبها را روی آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد، رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:
یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَینِ هُونی فَبَعدَهُ لا کُنتُ اَن تکوُنی
هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
وَ اللهِ ما هذا فِعالَ دینی وَ لا فِعالَ صادِقِ الیَقینِ
ای نفس ابوالفضل! میخواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ مینوشد، حسین در کنار خیمهها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟!
هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
هیهات! هرگز دین من چنین اجازهای به من نمیدهد، هرگز وفای من چنین اجازهای به من نمیدهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلاً از راه مستقیم آمده بود. چون میدانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند. چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آبها را بریزد و نتواند به هدفش برسد.
در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوش شد. معلوم شد حادثه تازهای پیش آمده است. فریاد زد:
وَاللهِ اِن قَطَعتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَن دینی
وَ عَن اِمامِ صادِقِ الیَقینِ نَجلُ النَّبیِّ الطّاهِرِ الاَمینِ
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببرید، من دست از دامن حسین بر نمیدارم. طولی نکشید که رجز عوض شد:
یا نَفسُ لا تَخشی مِنَ الکُفّارِ وَ اَبشِری بِرَحمَةِ الجَبّارِ
مَعَ النَّبیِّ السَّیدِ المُختارِ قَد قَطَعوا بَبَغیِهِم یَساری
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشتهاند با آن هنر و فروسیّتی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگویم چه حادثهای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ میشود.
این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود؛ در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی میکرد. نوشتهاند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس میآمد گریه میکرد، حتی مروان حکم که از دشمنترین دشمنان بود.
در نوحه سرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد میکرد. ابوالفضل، هم از نظر سنّی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی، ارشد ِ فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیهای را که از این زن به خاطر دارم، برای شما میخوانم. این مادر داغدار در آن مرثیههای جانسوز خودش ( به طور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز میخوانند) این جور میخواند:
یا مَن رَأَی العَبّاسَ کَرَّ عَلی جَماهیرِ النَّقَدِ
وَ وَراهُ مِن اَبناءِ حَیدَرِ ٍ کُلُّ لَیثٍ ذی لَبَدٍ
اُنبِئتُ اَنَّ ابنی اُصیبَ بِرَأسِهِ مَقطوعَ یَدٍ
وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ
لَو کانَ سَیفُکَ فی یَدیکَ لَما دَنی مِنهُ أَحَدٌ
ای چشم ناظر! ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را میدیدی! ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیربچه من ابوالفضل از جلو و شیربچگان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند! برای من قضیهای نقل کردهاند؛ نمیدانم راست است یا دروغ؟ گفتهاند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ. بعد میگوید: ابوالفضل! فرزند عزیزم! من خودم میدانم، اگر دست میداشتی، مردی در جهان نبود که با تو رو به رو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند، برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرینچ
رجز خوانی علمدار کربلا/روضههای سوزناک خانم ام البنین در مرثیه حضرت ابالفضل(ع)
از: مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، (چاپ ششم، تهران: انتشارات صدرا، آبان ماه 1365)، صفحات 58 تا 64.وقتی که شمر بن ذی الجوشن میخواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش میکنم امان نامهای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله دور، از قبیلهای بود که قبیله اُمّ البنین با آنها نسبت داشتند. این پیام را عصر تاسوعا شخص او آورد.این مرد پلید، آمد کنار خیمه حسین بن علی «ع» و فریادش را بلند کرد: اَینَ بَنو اُختِنا؟ خواهر زادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل «ع» در حضور ابا عبدالله نشسته بود. برادرانش همه آنجا بودند. یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: اَجیبُوهُ وَ اِن کانَ فاسِقاً؛ جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تَقولُ؟ چه میگویی؟ [گفت:] مژدهای برای شما آوردهام، بشارتی برای شما آوردهام. برای شما از امیر عبیدالله امان آوردهام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان به سلامت میبرید. گفتند: خدا تو را لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامهای که آوردهای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تأمین داریم؟!
در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به ابا عبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانهای که میکنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلّم است، این است که ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند و خوشرو و زیبا بود. وَ کانَ یُدعی قَمَرُ بَنی هاشِمٍ. او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند. اینها حقیقت است، البته شجاعتش را از علی «ع» به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی «ع» به برادرش عقیل فرمود زنی برای من انتخاب کن که وَلَدَتهَا الفُحولَةُ؛ یعنی از شجاعان به دنیا آمده باشد. عقیل اُمّ البنین را انتخاب میکند و میگوید این همان زنی است که تو میخواهی. لِتَلِدَ لی فارِساً شُجاعاً؛ دلم میخواهد از آن زن، فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است. آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت.
روز عاشورا میشود. بنابر یکی از دو روایت، ابوالفضل جلو میآید، عرض میکند برادرجان! به من هم اجازه بفرمایید. این سینه من تنگ شده است؛ دیگر طاقت نمیآورم. میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم.
من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد. خود ابا عبدالله بهتر میدانست. فرمود برادرم! حال که میخواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب «سقا»، آب آور، قبلاً به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش، ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال ابا عبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند؛ نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دو بار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شست و شو دادند.
ابوالفضل فرمود: چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است! چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت میزند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند، چهار هزار نفر نوشتهاند.
وارد شریعه فرات شد. اسب را داخل آب برد (این را همه نوشتهاند). اول، مشکی را که همراه دارد پر از آب میکند و به دوش میگیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب میبرد. مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش میآورد. آنهایی که از دور ناظر بودهاند، گفتهاند اندکی تأمل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد؛ آبها را روی آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد، رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:
یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسَینِ هُونی فَبَعدَهُ لا کُنتُ اَن تکوُنی
هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
وَ اللهِ ما هذا فِعالَ دینی وَ لا فِعالَ صادِقِ الیَقینِ
ای نفس ابوالفضل! میخواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ مینوشد، حسین در کنار خیمهها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت؟ شرف کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تو تابع او نیستی؟!
هذَا الحُسَینَ شارِبُ المنوُنِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
هیهات! هرگز دین من چنین اجازهای به من نمیدهد، هرگز وفای من چنین اجازهای به من نمیدهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلاً از راه مستقیم آمده بود. چون میدانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند. چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آبها را بریزد و نتواند به هدفش برسد.
در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوش شد. معلوم شد حادثه تازهای پیش آمده است. فریاد زد:
وَاللهِ اِن قَطَعتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَن دینی
وَ عَن اِمامِ صادِقِ الیَقینِ نَجلُ النَّبیِّ الطّاهِرِ الاَمینِ
به خدا قسم اگر دست راست مرا ببرید، من دست از دامن حسین بر نمیدارم. طولی نکشید که رجز عوض شد:
یا نَفسُ لا تَخشی مِنَ الکُفّارِ وَ اَبشِری بِرَحمَةِ الجَبّارِ
مَعَ النَّبیِّ السَّیدِ المُختارِ قَد قَطَعوا بَبَغیِهِم یَساری
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشتهاند با آن هنر و فروسیّتی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگویم چه حادثهای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ میشود.
این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود؛ در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع میآمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی میکرد. نوشتهاند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس میآمد گریه میکرد، حتی مروان حکم که از دشمنترین دشمنان بود.
در نوحه سرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد میکرد. ابوالفضل، هم از نظر سنّی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی، ارشد ِ فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیهای را که از این زن به خاطر دارم، برای شما میخوانم. این مادر داغدار در آن مرثیههای جانسوز خودش ( به طور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز میخوانند) این جور میخواند:
یا مَن رَأَی العَبّاسَ کَرَّ عَلی جَماهیرِ النَّقَدِ
وَ وَراهُ مِن اَبناءِ حَیدَرِ ٍ کُلُّ لَیثٍ ذی لَبَدٍ
اُنبِئتُ اَنَّ ابنی اُصیبَ بِرَأسِهِ مَقطوعَ یَدٍ
وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ
لَو کانَ سَیفُکَ فی یَدیکَ لَما دَنی مِنهُ أَحَدٌ
ای چشم ناظر! ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را میدیدی! ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیربچه من ابوالفضل از جلو و شیربچگان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند! برای من قضیهای نقل کردهاند؛ نمیدانم راست است یا دروغ؟ گفتهاند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! وَیلی عَلی شِبلی اَمالَ بِرَأسِهِ ضَربُ العَمَدِ. بعد میگوید: ابوالفضل! فرزند عزیزم! من خودم میدانم، اگر دست میداشتی، مردی در جهان نبود که با تو رو به رو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند، برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرینچ
از: مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، (چاپ ششم، تهران: انتشارات صدرا، آبان ماه 1365)، صفحات 58 تا 64.